خدایا,آن ده که آن به
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.از شما ممنون میشم در رابطه ی بد بودن و خوب بودن و.... وبلاگم برای من پیام بگذارید. ali_mo0lo0f@yahoo.com
آخرین مطالب
نويسندگان
پنج شنبه 14 مهر 1398برچسب:, :: 12:49 ::  نويسنده : علی

 

چو بخت عرب بر عجم چیره گشت         همه روز ايرانيان تيره گشت

 

جهان را دگرگونه شد رسم و راه           تو گويي نتابد دگر مهرو ماه

 

ز مي نشنه و نعمه از چنگ رفت         ز گل عطر و معني ز فرهنگ رفت

 

ادب خوار گشت و هنر شد وبال         به بستند انديشه را پر و  بال  
 

 

جهان پر شد از خوي اهريمني          زبان مهر ورزيده و  دل دشمني   

 

كنون بي غمان را چه حاجت بمي       كران را چه سودي ز آواي ني
 
 
كه در بزم اين هرزه گردان خام           گناه است در گردش آريم جام 

 

بجايي كه خشكيده باشد گياه          هدر دادن آب باشد گناه  

 

چو با تخت منبر برابر شود             همه نام ابوبكر و عمر شود

 

ز شير شتر خوردن و سوسمار         عرب را بجايي رسيده ست كار

  

كه تاج كياني كند آرزو            تفو بر تو اي چرخ گردون تفو 
  

 

دريغ است ايران كه ويران شود           كنام پلنگان و شيران شود
شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 12:40 ::  نويسنده : علی

به تو گفتم: «گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُرشکوفه شوم.»

و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.

من به خوبی‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی‌ها نگاه کردم،

چرا که تو خوبی و این همه‌ی اقرارهاست، بزرگ‌ترین اقرارهاست.

من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم.

 

 

 

 

 

 

 

چگونه لعنت ها از تقدیس ها
لذت انگیز تر افتاده است !

چگونه مرگ شادی بخش تر از زندگی است !

چگونه گرسنگی را
گرم تر از نان شما می باید پذیرفت !

لعنت به شما , که جز عشق جنون آسا
همه چیز این جهان شما جنون آساست !

 

چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 19:54 ::  نويسنده : علی

 

 

 

 

چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, :: 17:56 ::  نويسنده : علی

 مرثیه‌های خاک-احمد شاملو

به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه می‌گریم،
در آستانه‌ی دریا و علف.

به جُستجوی تو
در معبرِ بادها می‌گریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکسته‌ی پنجره‌یی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه می‌گیرد.
. . . . . . . . . .

به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟

جریانِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهرِ مرگ است. ــ

و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.

پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن‌دست
که تملکِ خاک را و دیاران را
از اینسان
دلپذیر کرده است!

نامت سپیده‌دمی‌ست که بر پیشانی‌ِ آسمان می‌گذرد
ــ متبرک باد نامِ تو! ــ

و ما همچنان
دوره می‌کنیم
شب را و روز را
هنوز را...
 

چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, :: 17:50 ::  نويسنده : علی

سهراب سپهری

دستی افشان، تا ز سر انگشتانت صد قطره چكد،

هر قطره شود خورشید

باشد كه به صد سوزن نور، شب ما را بكند روزن روزن.

ما بی تاب، و نیایش بی رنگ.

از مهر لبخندی كن، بنشان بر لب ما

باشد كه سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.

ما هسته پنهان تماشاییم.

ز تجلی ابری كن، بفرست،‌كه ببارد بر سر ما

باشد كه به شوری بشكافیم، باشد كه ببالیم و

به خورشید تو پیوندیم.

ما جنگل انبوه دگرگونی.

از آتش همرنگی صد اخگر برگیر، بر هم تاب، ‌برهم پیچ:

شلاقی كن،‌و بزن بر تن ما

باشد كه ز خاكستر ما، در ما، جنگل یكرنگی بدر آرد سر.

چشمان بسپردیم، خوابی لانه گرفت.

نم زن بر چهره ما

باشد كه شكوفا گردد زنبق چشم، و شود سیراب

از تابش تو، و فرو افتد.

بینایی ره گم كرد.

یاری كن، و گره زن نگه ما و خودت با هم

باشد كه تراود در ما، همه تو.

ما چنگیم: هر تار از ما دردی، سودایی.

زخمه كن از آرامش نامیرا، ما را بنواز

باشد كه تهی گردیم، آكنده شویم از والا « نت » خاموشی.

آیینه شدیم، ترسیدیم از هر نقش.

خود را در ما بفكن.

باشد كه فرا گیرد هستی ما را، و دگر نقشی ننشیند در ما.

هر سو مرز، هر سو نام.

رشته كن از بی شكلی گذران از مروارید زمان و مكان

باشد كه بهم پیوندد همه چیز، باشد كه نماند

مرز،‌كه نماند نام.

ای دور از دست! پر تنهایی خسته است.

گه گاه، شوری بوزان

باشد كه شیار پریدن در تو شود خاموش.

چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, :: 17:42 ::  نويسنده : علی

جملات و شعرهای عاشقانه از فریدون مشیری

 

تنها

غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم

دیدم که هنوز عاشقم آه



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, :: 17:35 ::  نويسنده : علی

زندگی نامه مهدی اخوان ثالث به صورت مختصر



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, :: 17:33 ::  نويسنده : علی

پادشاه فصل ها پاییز

باغ من …

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست ؛
با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران ؛ سرودش باد
جامـه اش شولای عریـانی ست
ور جز اینش جامه ای باید؛
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید ؛ هر چه در هر جا که خواهد یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان ؛
چشم در راه بهاری نیست

گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گویدکه زیبا نیست ؟!
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید

م.امید

چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, :: 17:28 ::  نويسنده : علی

سالی

نوروز

بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،

‌جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب

بی گردش ِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه

سالی

نوروز

بی‌گندم ِ سبز و سفره می‌آید،

بی‌پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور

بی‌رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.

سالی

نوروز

همراه به درکوبی مردانی

سنگینی‌ بار ِ سال‌هاشان بر دوش:

تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز

نام ِ ممنوع‌اش را

وتاقچه گناه

دیگربار

با احساس ِ کتاب‌های ممنوع

تقدیس شود.

در معبر ِ قتل ِ عام

شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.

دروازه‌های بسته

به ناگاه

فراز خواهدشد

دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد

لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد

وبهار

درمعبری از غریو

تاشهر

خسته

پیش باز خواهدشد

سالی

آری

بی گاهان

نوروز

چنین آغاز خواهدشد

احمدشاملو

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد
پيوندها